بعد از اینکه پیامبر اسلام از جانب ابو طالب مطمئن شد که او را تنها نخواهد گذاشت و در تمامی مراحل یار و یاورش خواهد بود.
بر فراز کوهی به نام «صفا» بالا رفت و فریاد برآورد: «یا صباحاه!» در آن دوران این کلمه را زمانی به کار می بردند که امری مهم به وقوع پیوسته است و یا لشکری حمله کرده است.
آنگاه هر یک از قبایل را با نام و رسم صدا زد: ای بنی فهر! ای بنی عدی! ای بنی عبد مناف! ای بنی عبدالمطلب! و…
هنگامی که قریش این ندای پیامبر اسلام را شنیدند، به سویش شتافتند و حتی کسانی که نمی توانستند خودشان حاضر شوند، نماینده ای را از جانب خود به این منطقه فرستادند. زمانی که همه آمدند پیامبر اسلام فرمود:
اگر به شما بگویم که پشت این دامنه، لشکری آمده است تا به شما حمله کند، آیا گفته ی مرا باور میکند؟ همه ی آنها گفتند: آری، سابقه ندارد که ما از تو سخن دروغی شنیده باشیم.
پیامبر اسلام فرمود: پس با خبر باشید که من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم؛ بنابراین از من تبعیت و فرمانبرداری نمایید تا از عذابِ سختی که در پیش رو دارید، نجات پیدا کنید.
بعد از اینکه سخنان پیامبر اسلام تمام شد، مردم پراکنده شدند و تنها کسی که با پیامبر اسلام به درشتی برخورد کرد، ابولهب بود که به پیامبر اسلام گفت:
تبّاً لكَ اَلِهَذا جَمَعَنا؟ هلاکت باد تو را آیا برای این ما را دعوت کردی؟! وقتیکه ابولهب چنین گستاخی را به پیامبر ج نمود، خداوند در ارتباط با درستی سخنان پیامبر﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾ [المسد: 1].
تا آخر سوره را فرستاد. یعنی «نابود باد ابو لهب و حتماً نابود می گردد»
از آن روز بعد پیامبر اسلام و یارانش به طور علنی و آشکارا در مقابل دید مشرکان و بت پرستان به عبادت خداوند می پرداختند.
به تدریج دعوت پیامبر اسلام در میان افرادی که در مکه زندگی می کردند، گسترش پیدا کرد و روز به روز تعداد مسلمانان افزوده می شد وروابط آن ها با قوم و قبیله شان تیره و تار می گردید و این امر خشم و غضب قریش را برانگیخت.
بر فراز کوهی به نام «صفا» بالا رفت و فریاد برآورد: «یا صباحاه!» در آن دوران این کلمه را زمانی به کار می بردند که امری مهم به وقوع پیوسته است و یا لشکری حمله کرده است.
آنگاه هر یک از قبایل را با نام و رسم صدا زد: ای بنی فهر! ای بنی عدی! ای بنی عبد مناف! ای بنی عبدالمطلب! و…
هنگامی که قریش این ندای پیامبر اسلام را شنیدند، به سویش شتافتند و حتی کسانی که نمی توانستند خودشان حاضر شوند، نماینده ای را از جانب خود به این منطقه فرستادند. زمانی که همه آمدند پیامبر اسلام فرمود:
اگر به شما بگویم که پشت این دامنه، لشکری آمده است تا به شما حمله کند، آیا گفته ی مرا باور میکند؟ همه ی آنها گفتند: آری، سابقه ندارد که ما از تو سخن دروغی شنیده باشیم.
پیامبر اسلام فرمود: پس با خبر باشید که من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم؛ بنابراین از من تبعیت و فرمانبرداری نمایید تا از عذابِ سختی که در پیش رو دارید، نجات پیدا کنید.
بعد از اینکه سخنان پیامبر اسلام تمام شد، مردم پراکنده شدند و تنها کسی که با پیامبر اسلام به درشتی برخورد کرد، ابولهب بود که به پیامبر اسلام گفت:
تبّاً لكَ اَلِهَذا جَمَعَنا؟ هلاکت باد تو را آیا برای این ما را دعوت کردی؟! وقتیکه ابولهب چنین گستاخی را به پیامبر ج نمود، خداوند در ارتباط با درستی سخنان پیامبر﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾ [المسد: 1].
تا آخر سوره را فرستاد. یعنی «نابود باد ابو لهب و حتماً نابود می گردد»
از آن روز بعد پیامبر اسلام و یارانش به طور علنی و آشکارا در مقابل دید مشرکان و بت پرستان به عبادت خداوند می پرداختند.
به تدریج دعوت پیامبر اسلام در میان افرادی که در مکه زندگی می کردند، گسترش پیدا کرد و روز به روز تعداد مسلمانان افزوده می شد وروابط آن ها با قوم و قبیله شان تیره و تار می گردید و این امر خشم و غضب قریش را برانگیخت.