صفات مؤمنین در روشنایی سورة المؤمنون
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ
مسلّماً مؤمنان پيروز و رستگارند .
« أَفْلَحَ » : پيروز شد . به آرزو رسيد . رستگار گرديد .
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ
كسانيند كه در نمازشان خشوع و خضوع دارند .
« خَاشِعُونَ » : مراد كساني است كه دل به خدا ميدهند و ميدانند چه ميگويند و چه ميكنند . انگار در برابر پروردگار ايستادهاند و مؤدّبانه او را ميستايند و متواضعانه از بارگاه كبريائي رسيدن به سعادت و دوري از شقاوت را ميطلبند
وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ
و كسانيند كه از ( كردار ) بيهوده و ( گفتار ) ياوه رويگردانند ( و زندگي را جدّي ميگيرند ؛ نه شوخي ) .
« اللَّغْوِ » : كردار بيهوده و گفتار ياوه . اعمال و اقوالي كه در آن خير و سودي نباشد .
وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ
و كسانيند كه زكات مال بدر ميكنند .
« فَاعِلُونَ » : انجام دهندگان . در اينجا پرداخت كنندگان مراد است .
وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ
و عورت خود را حفظ ميكنند .
« فُرُوج » : جمع فَرْج ، عورت .
إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ
مگر از همسران يا كنيزان خود ، كه در اين صورت جاي ملامت ايشان نيست .
« عَلَيا » : در اينجا به معني ( عَنْ ) است . « ما » : به معني ( مَنْ ) و براي ذويالعقول است . « مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ » : مُلك يمين ، كنيزان مراد است ( نگا : نساء / 3 و 24 و 25 ) . كنيز در گذشته بوده است و مرد ميتوانسته است از ميان كنيزان خود كساني را به همسري گيرد . اسلام در جنگ مشروع اجازه داده است مسلمانان از دشمنان برده بگيرند اگر دشمنان از ميان مسلمانان مردمان را برده كنند . در غير اين صورت مسلمانان كسي را برده و كنيز نميكنند ( نگا : تفسيرالمنتخب ) .
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ
اشخاصي كه غير از اين ( دو راه زناشوئي ) را دنبال كنند ، متجاوز ( از حدود مشروع ) بشمار ميآيند ( و زناكار ميباشند ) .
« إبْتَغي » : جست . طلبيد . « الْعَادُونَ » : تجاوزگران . در گذرندگان از احكام خدا و حدود شريعت او .
وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ
و كسانيند كه در امانتداري خويش امين و در عهد خود بر سر پيمانند .
« أَمَانَاتِهِمْ » : مراد از امانت ، هر آن چيزي است كه شخص را بر آن امين دانسته باشند ، اعم از تكاليف شرعي خدا يا اموال سپرده مردم . « عَهْدِهِمْ » : پيمان با خدا با پذيرش دين او ، و پيمان با مردم در مصالح جامعه مراد است . « رَاعُونَ » : رعايتكنندگان . امانتداران و نگاهدارندگان عهد و پيمان .
وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ
و كسانيند كه مواظب نمازهاي خود ميباشند ( و پيوسته آنها را در وقت خود اداء ، و اركان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مينمايند ) .
« عَلَيا صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ » : مداوم بر نمازهاي خود در اوقات معيّن بوده و شروط لازم آن را مراعات ميدارند .
أُوْلَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ
آنان مستحقّان ( سعادت ) و فراچنگ آورندگان ( بهشت ) هستند .
« الْوَارِثُونَ » : به ارث برندگان . مراد مستحقّان ميباشد ( نگا : اعراف / 43 ) . تملّككنندگان .
الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
آنان بهشتِ برين را تملّك ميكنند و جاودانه در آن خواهند ماند .
« الْفِرْدَوس » : بهشتِ برين ( نگا : كهف / 107 ) . ( فردوس ) مذكّر است ولي در اينجا به صورت مؤنّث آمده است ، چون مراد ( جنّة ) است . برخي هم آن را مذكّر و مؤنّث ميدانند .
مرحله نخست با ذکر رستگاری مومنان میآغازد:
و صفات این چنین مومنانی را بیان میداردکه پیروزی و رستگاری برایشان نوشته شده است و قطعیگردیده است … آنگاه دلائل ایمان را در آفاق و انفس، یعنی در جهان بیرون و در جهان درون ذکر میکند، و مراتب حیات بشری را عرضه میدارد از آن زمانکه پیدایش آغازین صورتگرفته است تا آن زمانکه زندگی در دنیا به سر میرسد. مراحل جنین را به شکلگسترده، و مراحل دیگر را به شکل چکیده پیش چشم میدارد … سپس خط سیر زندگی بشری را پیگیری میکند و آن را تا رستاخیز روز قیامت پیجوئی مینماید … بعد از آن از زندگی بشری میپردازد و به ذکر دلائل جهانی منتقل میگردد، و دلائل جهانی را در آفرینش آسمان، و در فرو فرستادن آب، و در رویاندن کشت و زرع و میوهها، پی میگیرد. سپس به چهارپایانی میپردازدکه مسخر و فرمانبردار انسان هستند، و ازکشتیهائی سخن میراند که انسان کالاهای خود را بار آنها و بار حیوانات میکند.
در جمعبندی می توان چنین تفسیر کرد:
(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ. وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ. وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ. فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ. وَالَّذِينَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ. وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ. أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ. الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ).
مسلمّاً مومنان پیروز و رستگارند. کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی میگیرند، نه شوخی). و کسانیند که زکات مال به در میکنند. و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند. مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست. اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار میآیند (و زناکار میباشند). و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند. و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها را در وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند). آنان مستحقان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشت برین را تملک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند.
این وعده راستین است بلکه قرارداد موید برای رستگاری مومنان است. وعده خدا است و خدا خلاف وعده نمیکند. قرارداد خدا است و کسی نمیتواند آن را بازگرداند و جلو آن را بگیرد. رستگاری در دنیا و رستگاری در آخرت است. رستگاری فرد مومن و رستگاری جماعت مومن است. رستگاریای استکه مومن آن را دردل خود و در واقعیت زندگی خود احساس میکند. رستگاری است که شامل رستگاریای میگرددکه مردمان از معانی رستگاری میدانند، و شامل رستگاریای هم میگرددکه مردمان از معانی رستگاری نمیدانند و یزدان آن را در آخرت برای بندگان مومن خود اندوخته میکند.
آیا آن مومنانیکه خدا این پیماننامه را برای ایشان نوشته است، و این وعده را بدیشان داده است، و این اعلان را راجع به رستگاری ایشان صادر فرموده است، چهکسانی هستند؟ چهکسانی هست آن مومنانیکه همچون خیر و سعادت و توفیق و بهرهمندی خوش و پاکی در زمین دارند؟ چهکسانی هستند آن مومنانیکه همچون رستگاریای و رهائیای و پاداشی و رضایتی در آخرت برایشان نوشته شده است؟ چهکسانی هستند آن مومنانیکه جز این چیزها و جز آن چیزها، در دو سرا خدا برای ایشان خواسته است، آن چیزهائیکه جز خداکسی از آنها آگاه نیست؟ چه مومنانی هستند آن کسانیکه وارثانند و بهشت برین را به ارث میبرند و در آنجا جاودانه میمانند؟
آنان همانکسانی هستندکه روند قرآنی پس از آیه آغازین، صفات ایشان را برمیشمارد:
(الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ).
کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند.
(وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ).
و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی میگیرند، نه شوخی).
(وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ).
و کسانیند که زکات مال به در میکنند.
(وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ).
و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند. مگر از همسران یا کنیزان خود … … تا آخر …
(وَالَّذِينَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).
و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند.
(وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ).
و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها رادر وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند).
ارزش این صفات چند است؟
ارزش این صفات این استکه شخصیت مسلمان را در افق والای آن ترسیم میکند، افق محمّد (صلی الله علیه و سلم) پیغمبر خدا، و بهترین آفریده یزدان، آنکسیکه ایزد سبحان او را تربیتکرده است و نیکو تربیتش فرموده است، و کسیکه خدا درکتاب خودش قرآن اخلاق او را ستوده است و بر عظمت اخلاقشگواهی داده است:
(وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ).
تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی. (قلم/4)
از عائشه -رضیالله عنها -درباره اخلاق پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پرسیده شد. گفت قرآن اخلاق او بود … آنگاه تلاوت کرد:
(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ).
مسلماً مومنان پیروز و رستگارند.
تا انتهای:
(وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ).
و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند.
سپس فرمود: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) این چنین بود. دیگرباره میپرسیم: ارزش این صفاف در حد ذات خود کدام است؟ در زندگی فرد، و در زندگی جمع، و در زندگینوع بشر، این صفات چه ارزشی دارند؟
(الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ).
کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند.
دلهایشان به هراس موقعیت نماز در حضور خدا پی میبرد. درنتیجه آرام میشود وکرنش میکند، و آرامش وکرنش دلهایشان به اندامها و سیماها و جنبشها سرایت میکند، و جلال و عظمت حضور در برابر خدا ارواحشان را فرامیگیرد. درنتیجه همه مشغلتها وکارها از اذهان ایشان پنهان و نهان میشود، و اذهان جز به خدا نمیپردازد، در آن حالکه سرگرم راز و نیاز با خدا است، و غرق در احساس حضور در آستانهکبریاء است، و در آن آستانه قدسی هرآنچه در پیرامون ایشان است و هرآنچه به همراه دارند، همه و همه را فراموش مینمایند و از حس و شعور خود میزدایند! این استکه جز خدا را نمیبینند، و جز خدا را احساس نمیکنند، و جز معنی خدا را نمیچشند، و وجدان ایشان از هرگونه ناپاکی و آلایشی میپالاید، و از خودشان هرگونه شائبه و گمانی را میزدایند و به دور مینمایند. دیگر در زوایا وگوشههای اندامهایشان چیزی از این قبیل چیزها را با جلال و عظمت خدا جای نمیدهند و نمیگنجانند … در این هنگام ذره سرگردان، با منبع و سرچشمه خود تماس پیدا میکند و متصل میشود، و روح ویلان راه خود را پیدا میکند، و دل وحشتزده جایگاه خود را میشناسد و مییابد. در این وقت معیارها و ارزشها و اشیاء و اشخاص ناچیز میگردند مگر آنچه از این امور به خدا ارتباط پیدا کند.
(وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ).
و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی میگیرند، نه شوخی).
کسانیند که از سخنان یاوه، و ازکارهای بیهوده، و از توجه و احساس پوچ دوری میگزینند. دل با ایمان چیزی داردکه با وجود آن از یاوگی و بیهودگی و پریشانگوئی دور و بیخبر میگردد … یاد خدا، و تصور جلالت و عظمت او، و تدبر و تفکر درباره نشانههای قدرت و معجزههای ایزد سبحان که موجود درگوشه وکنار جهان درون و جهان بیرون است، دل با ایمان را به خود مشغول میدارد. هر صحنهای از صحنههای جهان، دل را محو تماشای خود میکند، و اندیشه را به خود مشغول میدارد، و وجدان را به حرکت و جنبش میاندازد … همچنین دل با ایمان تکالیف و وظائفی در راه عقیده دارد که او را به خود مشغول میدارد: تکالیف عقیده برای پاکسازی دل، و پاکیزگی نفس، و پاک کردن درون … و تکالیف عقیده در رفتار و کردار، و تلاش برای ایستادگی در مدارج والائی که ایمان آن را میطلبد … و تکالیف عقیده در امر به معروف و نهی از منکر، و در محفوظ و مصون داشتن زندگی جمعی وگروهی از فساد و تباهی و انحراف وکجروی … و تکالیف عقیده در جهاد برای حمایت و حفاظت و یاری و مدد و عزت و قدرت عقیده، و شبزندهداری بر عقیده و پاسداری از آن برای رهائی ازکید و مکر دشمنان آئین یزدان سبحان … اینها هم تکالیفی استکه پایان نمیگیرند، و مومن از این تکالیف غافل و بیخبر نیست و غافل و بیخبر نمیماند، و خویشتن را از زیر باردشواریها و سختیهای آن تکالیف معاف نمیدارد. چه این تکالیف فریضهای از فرائض عینی یا از فرائضکفائی بر او است. همچون تکالیفی برای صرف تلاش بشری و به خود مشغول داشتن عمر بشری بسنده است. توان بشری هم محدود است. این توان یا باید صرف چیزی گرددکه زندگی را اصلاح میکند و آن را رشد میدهد و بالا میبرد، و یا باید صرف پریشانگوئی و پوچی و بیخبری و خوشگذرانیگردد. مومن هم برابر عقیدهاش باید توان را خرج سازندگی و آبادانی و اصلاح سازد.
این هم مخالف این نیست که مومنگاهگاهی خویشتن را به خوشی استراحت وادارد و غمزدائی نماید. ولی این چیزی است جدای از پریشانگوئی و پوچی و فرومایگی.
(وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ).
و کسانیند که زکات مال به در کنند.
کسانی هستند که پس از روکردن به خدا، و دوری گزیدن از هیچی و پوچی در زندگی، زکات میدهند … زکات مایه پاکیزگی دل و مال است: زکات پاکیزگی دل است از تنگچشمی، و برتریگرفتن بر خودپرستی و خودخواهی، و پیروزی بر وسوسه اهریمن که پیوسته انسان را از تنگدستی میترساند و او را به بخل میخواند، و اطمینان داشتن و یقین پیداکردن به جایگزینی و پاداشیکه خدا عطاء میفرماید … زکات پاکیزگی مال است، پاکیزگیایکه مال باقیمانده را پاک و حلال میگرداند. حقی در آن نمیماند – مگر در حالتهای ضروری – و شبههای پیرامون آن نمیگردد و در آن نمیرود. زکات حفاظت و صیانت جماعت مسلمانان است از خللیکه فقر و فاقه در سوئی، و خوشگذرانی در سوئی، آن را به وجود میآورند. پس زکات تامین اجتماعی همه افراد، و تضمین اجتماعی درماندگان، و حفظ جامعه از فروپاشی و پراکندی است.
(وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ).
و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند.
این هم پاک داشتن روح و خانه و جماعت، و حفظ خود و خانواده و جامعه است، با حفظ عورتها از آلودگی و ناپاکی آمیزش نامشروع و غیرحلال است. و حفظ دلها از چشم دوختن به غیر حلال، و حفظ مردمان از روان شدن به دنبال شهوات بدون حساب وکتاب، و حفظ خانهها و خانوادهها و حسبها و نسبها در جامعه است. جامعهایکه شهوات در آن بدون حساب وکتاب روان میگردد، جامعهای استکه در معرض خلل و فساد قرار میگیرد، زیرا در همچون جامعهای امن و امان خانه، و حرمت و کرامت خانواده، برجای نمیماند. خانه هم نخستین واحد در ساختار جامعه است. زیرا خانه پرورشگاهی است که کودکان در آنجا بزرگ میشوند و رشد میکنند، و بایدکه خانه از امن و امان و قرار و آرام و پاکی و پاکیزگی برخوردار بوده تا شایان پرورشگاه و بالشگاه باشد، و هر دوتای والدین در آن با اطمینان از یکدیگر زندگیکنند، و آن پرورشگاه را بپایند و محافظت نمایند، و جوجگانی را محفوظ و مصون دارند که در آنجا هستند و آرمیدهاند.
جامعهای که شهوات در میان آن بدون حساب وکتاب روان میگردد، جامعه ناپاکی استکه از نردبان بشریت سقوطکرده است. چه مقیاس و معیاریکه در سنجش و ارزیابی ترقی بشری به خطا نمیرود، استوار ماندن اراده انسانیت و چیره و مسلط ماندن آن، و نظم و نظام بخشیدن به انگیزههای سرشتی در شکل ثمربخش پاکیزهای است که کودکان با وجود آن از راهی که از آنجا به این جهان پای نهادهاند شرمنده نمیشوند، زیرا راه پاک و شناختهای است و در مسیر آن هر کودکی پدر خود را میشناسد. نه مثل حیوان پستیکه ماده با نر برای باروری و بارداری برخورد میکند، و انگیزهای جز باروری و بارداری در میان نیست و پس از آن، نوزاد حیوان نمیداند چگونه به وجود آمده است و ازکجا آمده است!..
قرآن در اینجا معین و معلوم میکند جایگاههای پاکی را که برای مرد حلال است دانههای حیات را در آنجاها به امانت بگذارد و به ودیعت نهد:
(إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ).
مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست.
مساله ازواج یا همسران، شبههای برنمیانگیزد، و جدالی به راه نمیاندازد. چه مساله پاک و مشروع و معروفی است. امّا مساله ملک یمین یاکنیزان بحثبرانگیز است و نیاز به سخن و بیانی دارد.
اسلام وقتیکه پیدا آمده است بردگی یک سیستم جهانی، و برده کردن اسیران جنگی یک سیستم بینالمللی بوده است. برای اسلام ممکن نبوده است در آن حال و احوالیکه با دشمنانش درگیر بوده است و با نیروی مادی سر راه را بر اوگرفتهاند و به پیکارش خاستهاند، این نظام و سیستم را یکطرفه لغو کند. اگر چنین میکرد مسلمانان اسیر در نزد دشمنان اسلام بوده میماندند، و اسلام به تنهائی اسیران دشمنان را آزاد مینمود... این بود که اسلام همه سرچشمههای بردگی – بجز اسیران جنگی -را خشکاند، تا وقتی فرارسیدکه انسانها توانستند یک نظام و سیستم بینالمللی را وضعکنند و برابر آن درباره اسیران بسان یکدیگر رفتارکنند.
بدین خاطر، گاهی خانمهای اسیری را به اردوگاه اسلامی میآوردند، و قانون معامله به مثل درباره ایشان پیاده میشد و آنان را برده میکردند. مقتضی این بردگی این بودکه ایشان را به مرتبه همسرانی نمیرسانیدند که با ازدواجشان به حباله نکاح درمیآمدند. اسلام نزدیکی زناشوئی با همچون زنان بردهای را به سبب اسارت ایشان آزاد میکرد برای کسیکه آنان را اسیر و خاص خود میکرد، اگر به علتی از علل فراوانیکه اسلام آن علل را راههای آزادکردن بردهکرده است، آزاد نمیشدند.
چه بسا بهرهمندی از نزدیکی زناشوئی، پاسخ به نیاز سرشتی خود همچون خانمهای اسیری، مورد نظر باشد، تا آنان غریزه جنسی را از هرج و مرج زشت و پلشت اشباع نکنند، و در آمیزش جنسی همان چیزکثیفی روی ندهدکه در زمان ما با خانمهای اسیر جنگی روی میدهد و پس از پیمانهای قدغن کردن برده روا میشود … اسلام همچون هرج و مرجی را دوست نمیدارد و نمیپسندد. این امر هم تا بدانجا ادامه دارد که خانمهای برده جنگی به مقام حریت و به مرتبه آزادیگام مینهند. خانم برده به مقام حریت و به مرتبه آزادی از راههای بسیاری و با وسائل فراوانی گام مینهد … از جمله هرگاه خانم برده ای از آقای خود فرزندی به دنیا بیاورد و سپس آقای وی بمیرد. هرگاه آقای خانم برده با خواست خود یا به عنوانکفاره او را آزادکند. هر زمانکه خانم برده از آقای خود بخواهدکه با او پیماننامه آزادی امضاء کند در برابر پرداخت مبلغ پولیکه بر آن توافق میشود. همچنین هر زمانکه آقا بر چهره خانم بردهکتک بزند،کفارهاش آزادی او است … و علتها و راههای دیگریکه برای آزادی بردگان وجود دارد
به هر حال بردگی در جنگ، یک ضرورت موقتی بوده است، ضرورت معامله به مثلی در جهان بوده و همه جهان بردهگرفتهاند و به بردگی بردهاند، و تنها جزئی از نظام اجتماعی در اسلام نبودهاست.
(فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ).
اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار میآیند (و زناکار میباشند).
غیر از همسران وکنیزان، بقیه حرام است، و نباید غیر از این دو راه، طریقه دیگری را جست و بر این دو راه افزود.کسیکه فراتر از اینها چیز دیگری را بجوید از دائره مباح بودن تجاوز میکند، و دچار محرمات میشود، و بر ناموسهائی تعدی میکندکه خدا نه با نکاح و نه با جهاد آنها را حلال نفرموده است. در اینجا استکه نفس تباهی میگیرد و فساد میپذیرد، چون احساس میکندکه در مرغزاری میچردکه مباح و روا نیست. خانه نیز تباهی میگیرد و فساد میپذیرد چون تضمینی و اطمینانی در آن نیست، و مردمان نیز فساد میپذیرند و تباهی میگیرند، چون گرگهای آدمنمای آن، روان میگردند و در اینجا و آنجا شکمها را میدرند … اینها همه چیزهائی استکه اسلام از آنها میپرهیزد و میگریزد.
(وَالَّذِينَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).
و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند.
امانتداری خویش را و عهد و پیمان خود را به شکل فردی و جمعی مراعات میکنند و نگاه میدارند.
امانتها برگردن فرد و برگردن جمع فراوان است. در پیشاپیش امانتها امانت فطرت است. خداوند فطرت را سالم آفریده است و آن را هماهنگ با قانون هستی کرده است، قانونیکه فطرت از زمره آن است گواه بر وجود آفریدگار و وحدانیت یزدان است. چه فطرت، از درون وحدت قانونی را احساس میکندکه بر فطرت و بر هستی فرمان میراند، و دال بر وحدت ارادهای است که قانونگرداننده و ادارهکننده این هستی است … مومنان این امانت بزرگ را مراعات میدارند و نمیگذارند فطرتشان از راستای راه راستین خود منحرفگردد. لذا این اراده بر امانتداری خود ماندگار میماند، وگواه بر وجود آفریدگار و وحدانیت او میگردد. پس از آن سائر امانتها به پیروی از این امانت بزرگ به میان میآیند.
عهد و پیمان نخستین، عهد و پیمان فطرت نیز هست. و آن عهد و پیمانی استکه خدا با فطرت انسان بسته است و اینکه به وجودش معتقد بوده و ایمان داشته باشد، و او را به یگانگی بپرستد. بر این عهد و پیمان نخستین همه عهدها و پیمانها استوار میگردد. چه هر عهد و پیمانی راکه انسان میبندد خدا را در آن بر آن گواه میگیرد، و در وفای بدان به ترس و هراس از یزدان بازمیگردد.
گروه مسلمانان مسؤول همه امانتهای خود هستند، و مسؤول عهد و پیمان خود با خداوند بزرگوار، و مسؤول پیامدهائی میباشندکه بر این عهد و پیمان مترتب میگردند. نص قرآن تعبیر را مختصر میکند و چکیدهوار میگوید، و آن را وامیگذارد تا شامل هر امانتی و هر عهد و پیمانی بشود. مومنان را چنین توصیف میکند که آنان امانتها و عهدها و پیمانهای خود را مراعات میدارند. این هم صفت دائمی مومنان در هر دوره و زمانی است. زندگی جامعه انسانها راست و درست نمیگردد و سر و سامان نمیگیرد مگر اینکه امانتها در میانشان اداء و بدانها وفا شود، و عهدها و پیمانها مراعاتگردد، و هر فردی از افراد جامعه بدین قاعده بنیادین زندگی مشترک دل بدهد و اطمینان پیدا کند، قاعده بنیادینی که برای ایجاد یقین و امن و امان و اطمینان ضروری میباشد.
(وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ).
و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها را در وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند).
نمازهای خود را براثر سستی فوت نمیکنند، و به سبب تنبلی آنها را ضائع و هدر نمیگردانند، و در اقامه شایسته آنها قصور وکوتاهی نمینمایند. بلکه نمازها را در وقت خود با واجبها و سنتهایکامل، و با ارکان و آداب تام و بهگونهای زندهکه دل غرق نمازها شود، و وجدان از آنها متاثر و منقلبگردد، اداء میکنند و میخوانند … نماز رابطه موجود میان دل و پروردگار است. کسیکه مواظب نمازها نیست انتظار نمیرود از پیوند خود با مردمان مواظبت و محافظت نماید، مواظبت و محافظت حقیقیایکه خاستگاه آن صدق دل و درون باشد … صفات مومنان با نماز آغازگردیده است و با نماز پایان پذیرفته است تا دال بر عظمت مقام نماز در ساختار ایمان باشد، و بیانگر این باشد که نماز کاملترین شکل از شکلهای عبادت خدا، و والاترین صورت از صورتهای توجه به خدا است.
این ویژگیها شخصیت مومنانی را مشخص و معلوم میداردکه رستگاری برای ایشان نوشته شده است. این ویژگیها دارای تاثیر قاطعانهای در تعیین ویژگیهای گروه مومنان و تشخیص نوع زندگیای استکه آنان بدانگونه میزیند، آن زندگی والا و بهتریکه سزاوار انسانی است که خدا او راکرامت بخشیده است و گرامیش داشته است، و برای او بالا رفتن از پلههای کمال را خواسته است، و برای انسان نخواسته است که زندگیای داشته باشد بسان زندگی حیوان، آن زندگی که در آن بچرد و لذت ببرد، بدانگونهکه چهارپایان در آن میچرند و لذت میبرند.
چون زندگی در این زمین،کمال مقدر و مقرر برای آدمیزادگان را محقق نمینماید و پیاده نمیگرداند، خدا خواسته است مومنانی که به راه خود ادامه میدهند، به هدف مقدر و مقرر برای ایشان برسند،در آنجائی که بهشت برین، و سرای جاودانگی بدون فنا، و امن و امان بدون ترس و هراس، و استقرار و ماندگاری بدون زوال است:
(أُولَئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ. الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ).
آنان مستحقان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشت برین را تملک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند.
این والاترین هدف رستگاری است که یزدان آن را برای مومنان نوشته است و مقرر فرموده است. بالاتر و والاتر از این هدف، هدفی وجود نداردکه چشم آن را وراندازکند یا مرغ خیال به سوی آن بال و پر بگشاید.