بدی را به نیکی جواب بدهید
نیکی در برابر بدی از اصول اسلامی است و همه امت مسلمان به این امر توصیه شده است.
وقتی شما با مردم تعامل میکنید، غالباً آنها برحسب تمایل خودشان با شما برخورد میکنند نه به وفق خواستهتان. پس اینگونه نیست که با هرکسی با خوشرویی و بشاشت برخورد نمودی او نیز باید مثل شما با خوشرویی و بشاشت برخورد کند؛ زیرا برخی خشم میگیرند و بر شما بدگمان میشوند و میپرسند: چرا میخندید؟! و اینطور نیست که به هرکسی هدیهای دادید حتماً او در عوض به شما هدیه بدهد؛ زیرا بعضی چنیناند که وقتی شما به آنها هدیه میدهید شما را در مجالس غیبت نموده به حماقت و اسراف متهم میکنند.
بازهم اینطور نیست که هرگاه شما با هرکسی در سخنگفتن واکنش نشان دهید یا در مورد چیزی از او تعریف کنید و در سخنانتان نرمی و لطف نشان دهید، حتماً او نیز با شما اینگونه رفتار کند؛ زیرا خداوند اخلاق را تقسیم کرده است و روش ربانی عبارت است از:
[وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَكَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ] (فصلت: 34)
ترجمه: {و نیکی و بدی باهم یکسان نیستند پس با شیوهای که بهتر باشد جواب بده آنگاه میبینی کسی را که بین تو و او عداوت و دشمنی وجود دارد، گویا دوست صمیمی شده است.}
برخی مردم اصلاً راه حلّی با آنها وجود نداشته و هرگز قابل اصلاح نیستند؛ مگر این که با آنها مقابله به مثل شود. لذا شما با چنین افراد صبر پیشه کنید یا از آنها جدا شوید.
حکایت شده است که اشعب با یکی از تجار به مسافرت رفت و این مرد تمام کارها را از قبیل خدمتگزاری، پایینآوردن بارها و آبدادن حیوانات را خود شخصاً انجام میداد و در نهایت خسته و رنجور میگشت. در مسیر برگشتشان جایی برای صرف نهار توقف نمودند. از این رو شتران خویش را خوابانیدند.
اشعب بر روی زمین دراز کشید و دوستش فرشی گسترانید و بارها را پایین آورد و آنگهی رو به اشعب نمود و گفت: برخیز و هیزم جمعآوری کن و من گوشتها را تکه تکه میکنم. اشعب گفت: به خدا من از سوارشدن زیاد بر سواری به شدت خستهام. آن مرد بلند شد و هیزم جمعآوری نمود و باز گفت: اشعب بلند شو و آتش را بیفروز. باز اشعب گفت: اگر من نزدیک آتش بروم، دود نفستنگم میکند.
باز آن مرد خودش آتش را روشن کرد و سپس گفت: اشعب بلند شو و با من کمک کن تا گوشتها را تکه تکه کنیم. اشعب گفت: میترسم کارد دستم را ببرد. باز آن مرد خودش گوشتها را تکه تکه نمود. سپس گفت: اشعب! بلند شو گوشتها را در دیگ بگذار و غذا بپز. اشعب گفت: نگاهکردن غذا تا وقتی که بپزد مرا خسته میکند.
باز آن مرد خودش پخت و پز و دمیدن آتش را به عهده گرفت، تا این که غذا آماده شد در حالی که بسیار خسته بود. بر زمین دراز کشید و گفت: اشعب! بلند شو و سفره را پهن کن و غذاها را در سینی بگذار. باز اشعب گفت: بدنم سنگین است و من حوصله ندارم. آنگاه آن مرد بلند شد و غذا را بر سفره گذاشت و گفت: اشعب! بیا غذا بخور. اشعب گفت: به خدا قسم! از این همه عذرخواهی خجالت میکشم این بار از فرمانت اطاعت میکنم، لذا بلند شد و شروع به غذا خوردن نمود.
از این جهت شما با افرادی مانند اشعب برخورد میکنید؛ پس غمگین نباشید و مانند کوه استوار باشید.
پیامبر گرامی ما (صلی الله علیه وسلم) با مردم با عقلش تعامل میکرد نه با عاطفهاش، اشتباهات مردم را تحمل میکرد و با آنان نرمی نشان میداد.
به این تعاملش بنگرید در حالی که در مجلس مبارک نشسته بود و اصحاب در پیرامونش بودند که یک اعرابی آمد و در دیهی قتل از پیامبر کمک خواست. یعنی این اعرابی – خودش یا دیگری – مردی را به قتل رسانده بود و از آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) خواست تا به او کمک کند تا دیهی خویش را به اولیای مقتول بپردازد.
رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) به او چیزی کمک نمود و سپس با نرمی به او گفت: آیا بر تو احسان نمودم؟ اعرابی گفت: خیر تو هیچ احسان و کار خوبی انجام ندادی. برخی از اصحاب به خشم آمدند و خواستند علیه او برخیزند. آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) به آنان اشاره نمود که از او دست بردارند. آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) برخاست و به منزلش رفت و اعرابی را صدا زد و به خانهاش برد و سپس به او گفت: تو نزد ما آمدی و چیزی از ما خواستی و ما به تو دادیم و باز تو به ما چنان گفتی.
سپس رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) مقداری مال که در خانهاش یافت به او داد و باز گفت: آیا بر تو احسان نمودم؟ اعرابی گفت: بله خدا به اهل و قبیلهات جزای خیر عنایت کند. رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) از این اعلام رضایت او تعجب کرد؛ اما نگران آن بود که در دل اصحابش بغض و کینهای نسبت به او باشد و کسی او را در بازار یا راه ببیند و نسبت به وی حسدورزی کند. لذا خواست این کینه را از دلهایشان بزداید، لذا به اعرابی گفت: تو نزد ما آمدی و ما به تو چیزی کمک نمودیم و تو آنچه خواستی گفتی و این در دل اصحاب من نسبت به تو بغض و تنفر به وجود آورده است. لذا وقتی نزد آنها آمدی آنچه را که حال به من گفتی به آنها بگو، تا این تنفر و کینه از سینهی آنها زدوده شود. لذا وقتی اعرابی آمد، رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) گفت: این دوست شما نزد ما آمد و کمک خواست و ما به او دادیم و او آنچه خواست به ما گفت: و باز ما او را دعوت نمودیم و دوباره او را مساعدت کردیم.
پس گمان میرود که راضی شده است؛ سپس او رو به اعرابی کرد و گفت: آیا چنین نیست؟ اعرابی گفت: بله خدا به اهل و قوم تو جزای خیر عنایت بفرماید. وقتی اعرابی خواست به خانهاش بازگردد، رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) خواست به اصحابش در مورد کسب دلهای مردم درسی بدهد؛ لذا به آنان گفت: همانا مثال من و این اعرابی مثال مردی است که شتری دارد که با او سرکشی میکند و مردم آن را دنبال کردهاند تا او را نگه دارند و شتر از ترس آنها فرار میکند و مردم جز فراریدادن او کاری نمیکنند. لذا صاحب شتر میگوید: بگذارید من خودم شترم را بگیرم؛ زیرا من نسبت به او مهربانتر و داناترم. صاحب شتر به سوی شترش رفته و مقداری علف پس مانده از زمین برداشته و آن را صدا زد تا این که شتر آمد و صدای صاحبش را اجابت گفت و آن مرد پالانش را محکم بست و بر آن سوار شد و اگر من در مقابل آنچه گفت، از شما اطاعت میکردم، در دوزخ داخل میشد. یعنی اگر شما او را طرد میکردید شاید از دین مرتد میشد و در دوزخ داخل میشد.
مهربانی در هیچ چیزی نمیشود؛ مگر این که آراستهاش میگرداند و از هیچ چیزی دور نمیشود مگر این که معیوبش میکند: [وَلَا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَلَا السَّیئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَینَكَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِی حَمِیمٌ]
روایت شده است که وقتی رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) مکه را فتح نمود و شروع به طواف خانه کعبه کرد. فضاله بن عمیر آمد، کسی که نسبت به اسلام تظاهر میکرد. لذا به دنبال پیامبر شروع به طواف نمود و در انتظار فرصتی بود تا آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) غافل شود و او را به قتل برساند!
وقتی نزدیک پیامبر (صلی الله علیه وسلم) شد، پیامبر (صلی الله علیه وسلم) متوجه او شد. لذا رو به او کرد و گفت: فضاله! گفت: بله یا رسول الله! فضالهام! آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) به او گفت: دلت به تو چه میگوید: فضاله گفت: هیچی! من فقط ذکر خدا را میکردم! آنگاه رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) خندید و سپس گفت: استغفر الله! فضاله گفت: باز رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) دستش را بر سینهام گذاشت و قلبم آرام گرفت. به خدا قسم! هنوز رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) دستش را از سینهام برنداشته بود که گویا خداوند مخلوقی محبوبتر از او در نزد من نیافریده است، آنگاه به خانهاش رفت. در مسیر راه از کنار زنی گذشت که فضاله با او مینشست؛ چون آن زن او را دید گفت: بیا باهم صحبت کنیم. فضاله گفت: خیر و سپس این اشعار را سرود:
قالت هلم إلى الحدیث فقلت لا لو ما رأیت محمداً وقبیله
لرأیت دین الضحى بینا یأبى علیك الله و الإسلام
بالفتح یوم تكسـر الأصنام والشرك یغشى وجهه الإظلام
ترجمه: «آن زن گفت: بیا باهم صحبت کنیم من گفتم: خیر خدا و اسلام سخنگفتن با تو را انکار میکند»
«اگر من محمد و اصحابش را در روز فتح مکه آنگاه که بتها را شکستند نمیدیدم»
«قطعاً دیدم که دین خدا آشکار گشته و تاریکی چهرهی شرک را فرا گرفته است»
بعد از این فضاله از مسلمانان صالح قرار گرفت و اینگونه رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) با عفو و گذشت، مالک دلهای مردم میشد و در روند تأثیرگذاری بر آنان و کشاندن آنها به سوی خیر، آزار و شکنجهها را تحمل مینمود.
ابوطالب بسیاری از شکنجههای قریش را از آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) دفع میکرد. وقتی ابوطالب وفات نمود، قریش در مکه عرصه را بر رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) به شدت تنگ نمودند و چنان مورد شکنجه مشرکین قریش قرار گرفت که در حیات ابوطالب چنین شکنجههایی ندیده بود. لذا رسول خدا (صلی الله علیه وسلم) در اندیشهی مکانی قرار گرفت که به آنجا پناه ببرد و به طایف رفت و از قبیله «ثقیف» کمک و یاری خواست.
ازین بر میآید که با پاسخ نرم و نیکی در برابر گفتار و عملکردهای زشت و بد، میتوان به جانب مقابل فایق آمد و دل وی را نرم کرد. پس نیکی در برابر بدی از اصول مهم زندگانی بوده و در آستانه رفاه بر تقویت همگرایی در جامعه موثر واقع میشود.
منبع: استمتع بحیاتک
تألیف: دکتر محمد بن عبدالرحمن العریفی
مترجم: محمد حنیف حسین زایی