داستان مسلمان شدن جوانا، دختر یونانی از زبان خودش
جوانا دختریست از اهل یونان. او با تحقیق و تحلیل ادیان مختلف، بلاخره دین مقدس اسلام را پاسخگوی سوالهای خود در عصههای مختلف زندگی دریافته و سر انجام به دین اسلام مشرف شد. این هم داستان اسلام آوردن وی (جوانا) از زبان خودش.
بسم الله الرحمن الرحیم
نام من جوانا و اهل یونان هستم. در کشور آلمان در خانوادهای متعصب و سنتی ارتودکس یونانی به دنیا آمدم. خانواده ام میخواستند تضمین کنند که فرزندانشان طبق آیین ارتودکس تربیت میشوند. روزهای تعطیل اعضای خانواده همیشه در کنار هم بودیم.
تقریباً سیزده سال پیش به مدت یک هفته همگی با هم به چند کشور مسافرت کردیم. وقتی به کشور امارات رسیدیم روز جمعه بود. در سوپر مارکتی مشغول خرید بودیم که ناگهان صدای اذان در همه جا طنین انداخت. همهی مردم دست از کار کشیده و خود را برای نماز آماده نمودند.
فردی بودم که هیچ وقت دوست نداشتم چیزی دربارهی مرگ بشنوم. همیشه وقتی در جایی صحبت از مردن میشد آنجا را ترک نموده و هیچگاه در مراسم ترحیم شرکت نمیکردم. مرگ ناگهانی عمویم در برابر چشمانم و دیدن نفسهای آخرش باعث شد تا دیدگاهم تغییر نماید.
این احساس در من بوجود آمد که زندگی آنگونه که فکر میکنم نیست. ما انرژی و وقت خود را صرف چیزهای بیهوده زیادی کردهایم که در درجهی دوم قرار دارند. بعد از مرگ عمویم، با شرایطی مواجه شدم که شبها چندین بار از خواب بیدار میشدم و نگاه میکردم که آیا پدر و مادرم هنوز در خواب نفس میکشند یا نه.
خانم جوانا میافزاید: خیلی از مردن میترسیدم؛ چون فکر میکردم پایان همه چیز است. باعث شد تا به طور جدی درمورد اسلام به جستجو و مطالعه بپردازم. قبل از اینکه راجع به اسلام تحقیق کنم ادیان دیگر را بررسی نموده ولی نتوانستم حقیقتی در آنها بیابم و یا مرا متقاعد سازند.
وقتی مطالعهی دین اسلام را آغاز نمودم، پاسخ تمام سؤالاتی که در دین خودم نیافته بودم را پیدا کردم. حقیقت این است که وقتی زندگی نامهای پیامبر (صلی الله علیه وسلم) را خواندم کاملاً قانع شدم. هر چه بیشتر میخواندم بیشتر به این نتیجه میرسیدم که این فرد اصیل و برجسته چه شخصیت بزرگی دارد و قبلاً چنین فردی را در تمام طول زندگیم ندیده بودم.
جوانا در ادامه میگوید: بعد از خواندن زندگی نامه، تصمیم گرفتم تا هر چیزی که درمورد اسلام میدانستم را دور انداخته و برای جستجوی دوباره از صفر شروع کنم؛ زیرا معلوم بود که دانستههای پیشین من همگی نادرست میباشد.
دانستن اینکه اسلام حقیقتی ناب است زیاد طول نکشید و هیچ دینی در دنیا نمیتواند برتر از آن باشد. گرچه اسلام مرا قانع کرده بود؛ اما میترسیدم که شهادتین را بخوانم؛ زیرا خانواده ام هرگز این حقیقت را نمیپذیرفتند؛ حتی اگر بفهمند که چقدر زندگیم تغییر کرده است.
پس از مدتی با دختری اهل مصر آشنا شدم، اسم او نوحا بود. کم کم از همدیگر شناخت پیدا کرده و درباره ی اسلام بحث و گفتگو میکردیم. وی شروع کرد به توضیح دادن تمام سؤالاتی که داشتم، میدانستم که شیوهی زندگیام درست نیست و نمیتوانم اینچنین به زندگی ادامه دهم.
حدود چند ماه پس از آشنایی با نوح، شهادتین را اعلام نمودم. خدا را شکر مسلمان شدم و هیچ گاه این روز با شکوه را فراموش نمیکنم.
خداوند ایمان و قاطعیت جوانا را به همه کسانی که سست ایمان اند، نصیب کند تا دین را طبق فرموده رسول خدا با دندانهای آسیاب محکم بگیرند.
منبع: سایت مهتدین (هدایت یافتهگان)